loading...
پنجمی های رازی
پيغام مدير سايت

سلام به خدا دارم از ناراحتی می‌میرم می‌دونین چرا چون که شما گل ها یک زحمت کوچولو موچولو به خودتون نمی‌دین یه نظر برای من بزارید معلوم شد که هیچ کس من رو دوست نداره!!!!!! نه تنها کسی از من خوشش نمی‌آید بلکه از وب ام هم خوشش نمی‌آید. باشه حالا که اینجوری شد من هم قهر ام تا وقتی که بیام و ببینم که واسم نظر گذاشتید. هر روز سر می‌زنم به وب ام اگه نظر گذاشتید من هم مطلب می‌زارم

زهرا نجفی بازدید : 11 پنجشنبه 12 بهمن 1391 نظرات (0)

او که خود مردی بت ساز بود از کودکی ساختن و پرستش بت ها را به آن حضرت آموزش می داد و این برای حضرت ابراهیم سوال بزرگی بود که چگونه می توان بتی را پرستش کرد که ساخته ی دست انسان است.حضرت ابراهیم (ع) که به خدای یکتا اعتقاد داشت روزی که مشغول ذکر گفتن در دشتی بود ، حضرت جبرائیل بر او نازل شد و ایشان به پیامبری برگزیده شدند.چندی بعد در شبی که اهالی شهر برای انجام مراسمی به خارج از شهر رفته بودند،حضرت ابراهیم (ع) به بهانه ی بیماری در شهر ماند و به امر خدا وارد بت خانه شد و همه ی بت ها را در هم شکست و تبری را که با خود داشت بر دوش بت بزرگ گذاشت سپس خارج شداز آن جایی که خدمتکار بتکده ایشان را دیده بود،شکستن بت ها را به هارپاگ – وزیر نمرود – گزارش داد  و به این ترتیب ابراهیم (ع) را نزد نمرود بردند.علت شکستن بت ها و اهانت به خدایان را سوال کردند.ایشان فرمودند: که کار بت بزرگ است؛نمرود در جواب گفت: بت ها قادر به حرکت نیستند و توانایی انجام کاری را ندارند. در این جا بود که حضرت ابراهیم (ع) گفتند: چگونه خدایانی رامی پرستید که قادر به انجام هیچ کاری نیستند. نمرود که از این پاسخ عصبانی شده بود دستور داد تا آن حضرت را به درون آتشی به بلندی افلاک در میدان شهر بیندازند،تا درسی برای عبرت دیگران باشد.

در آن شب در میان انبوه مردم حضرت ابراهیم (ع) را توسط منجنیقی در آتش انداختند ولی به اذن خداوند آتش بر وی سرد شد و هیزم ها به گلستان تبدیل شدند. او بانگ برآورد: خداوند بزرگ و بکتا خالق دنیا و مخلوقات می باشد،نه می زاید و نه زاده ی کسی است او بی نیاز و یکتاست و همتا و مانندی ندارد و اوست که جان می بخشد و جان می ستاند ...

به دستور نمرود ابراهیم را به زندان می آورند و در آن جا دو زندانی محکوم به مرگ را نمرود یکی را کشت و دیگری را آزاد کرد و گفت: من هستم که می توانم جان دهم و جان بستانم و فردا هم با خدای تو خواهم جنگید.

 

فردای آن روز نمرود به بالای برج بابل رفت و اظهار قدرتمندی کردو آماده ی جنگ شد، تیری در کمان گذاشت و رها کرد.همه جا در سکوت بود که ناگهان مگسی از سوراخ بینی وی وارد مغز او شد و به دستور خدا زنده ماند و شروع به خوردن مغز نمرود کرد. کمی بعد، نمرود که خود را خدای بزرگ بابل می دانست از شدت درد جان به جان آفریت تسلیم کرد.

پس از گذشت سال ها از ازدواج حضرت ابراهیم (ع) با ساره چون بچه دار نشدند حضرت ابراهیم (ع) به اصرار ساره با حاجر که کنیزشان بود ازدواج کرد و از وی صاحب فرزند پسری به نام اسماعیل شد. ساره از حسادت به علاقه ی بیشتر ابراهیم (ع) به حاجر ، حاجر  فرزندش را از خانه بیرون کرد.از طرف خداوند وحی بر حضرت ابراهیم (ع) نازل شد که آن ها را به منطقه ی بیابانی ای بین دو کوه صفا و مروه برده و رها سازد و آن حضرت نیز این کار را کرد. پس از تمام شدن ذخیره ی آب حاجر، اسماعیل که از تشنگی بی قراری می کرد؛مادر به دنبال آب بر قله ی دو کوه صفا و مروه سراب آب می دید و برای آوردن آب هفت مرتبه مسافت بین دو کوه را طی کرد. در آن لحظه به اذن خدا توانا و مهربان از ضربه ی پای اسماعیل (ع) بر زمین چشمه ای جوشید و خروشان شد.

 

سال ها گذشت تا این که روزی حضرت ابراهیم (ع) به فرمان خداوند جهت قربانی کردن فرزندش اسماعیل (ع) راهی آن جا شد. با دیدن فرزندش که اینک جوانی زیبا و برومند شده بود، ابتدا او را نشناخت. از این که باید او را قربانی می کرد بسیار غمگین شد ولی چون امر خداوند لازم الاجرا بود و به بزرگی و مهربانی خداوند ایمان داشت لذا این امر را با اسماعیل (ع) در میان گذاشت. اسماعیل (ع) هم که به خداوند یکتا ایمان داشت فرمان خدا را پذیرفت و به همراه پدرش راهی قربانگاه شد. در بین راه شیطان برای منحرف کردن حضرت ابراهیم (ع) بار ها ظاهر شد و هر بار آن حضرت سنگی به طرف شیطان پرتاب می نمود تا این که به محل مورد نظر رسیدند. حضرت ابراهیم (ع) چاقو را بر گردن اسماعیل (ع) نهاد ولی چاقو نبرید. ناگهان حضرت جبرائیل (ع) خوانده شد و فرمود: ابراهیم، تو از امتحان خداوند سربلند بیرون آمدی و اینک این گوسفند را به جای فرزندت، در راه خدا قربانی کن.

چند سال بعد حضرت ابراهیم (ع) از جانب خداوند مامور بازسازی کهبه- خانه ی خدا –شد و این کار را به کمک فرزندش اسماعیل (ع) انجام داد.

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    سلام يكم كمك كنيد و بگيد كه از چه چيز هايي بيشتر در وب ام استفاده كنم
    از چه نوع داستان‌هايي نخوشتان مي آيد؟
    جه چيزي را از همه بيشتر دوست داريد؟
    در چه چيري مهارت داريد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 24
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 1
  • بازدید سال : 7
  • بازدید کلی : 889